قوله تعالى: و ما محمد إلا رسول... محمد (ص) هر چند ستوده و گزیده از میان همه مردمان است، و نواخته خداى جهانیانست، قطب جهان و چراغ زمین و آسمان است. صدر و بدر عالم، مقتداى خلق، مهتر کائنات، و خاتم پیغامبرانست، با این همه بشر است، مرگ بر وى روا، و فنا در وى روان، چندى که بودند در جهان، ازین پیغامبران همه رفتند. نه حق ناپیدا شد نه الله را زیان.


حق از همه باز مانده و الله بکمال عز خویش نگه دارنده.


از روى اشارت خطاب با اهل تحقیق میرود که کمال عزت ما مستغنى است از لم یکن ثم کان. خداوندى ما را از نبود بسى بود پیوندى در نیاید. وحدانیت ما را موجدى در مى‏نباید. هستى ما را مقوى درنباید. کبریاء ما را عزت ما شناسد، عزت ما را احدیت ما داند.


و لوجهها من وجهها قمر


و لعینها من عینها کحل‏

و صح‏ فى الخبر أنه عز جلاله یقول: «یا عبادى لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا! یا عبادى لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا».


قوله: أ فإنْ مات أوْ قتل انْقلبْتمْ على‏ أعْقابکمْ الآیة. این آیت دلالت کند بر شرف صدیق اکبر که چون مصطفى (ص) را ازین سراى حکم بیرون بردند، و طلعت نبوت او را مرکب مرگ فرستادند. و حضرت الهیت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود، و در کنف احدیت گرفت، اهل تفرقت در اضطراب افتادند، و دیدهاشان در حجاب شد. مگر بصیرت صدیق اکبر که مصطفى (ص) نقطه جمع را در صدق وى مسجل کرده بود، باین خبر که «خلقت و أخى ابو بکر من طینة واحدة فسبقته بالنبوة فلم یضره، و لو سبقنى بها ما کان یضرنى».


لا جرم چون عمر تیغ بر کشید و گفت: هر که گوید که: مصطفى (ص) بمرد سرش برگیرم، ابو بکر که قدم صدق او در دائره جمع مستحکم بود، بمنبر بر آمد و بانگ بر عمر زد و بر دیگران، که: «من کان یعبد محمدا فان محمدا قد مات، و من کان یعبد اله محمد فانه حى لا یموت». عظیما! خدایا! جبارا! کردگارا، که همه اوست! بود خلقان بداشت او! نابود ایشان بحکم او! بقاء عالمیان بارادت او! فناء آدمیان بمشیت او! باقى همیشه و زنده پاینده او! کل شیْ‏ء هالک إلا وجْهه».


قوله: و ما کان لنفْس أنْ تموت إلا بإذْن الله الآیة. نفسها آنست که الله شمرد، زندگیها آنست که وى ساخت. اجلها آنست که وى نهاد. روزیها آنست که وى داد. نه افزود و نه کاست! این است سخن راست! یکى را با دنیا داد، یکى با عقبى یکى با مولى. و هر یک را مراد خود بداد. دنیادار را گفت: و منْ یردْ ثواب الدنْیا نوْته منْها. عقبى جوى را گفت: و منْ یردْ ثواب الْآخرة نوْته منْها، باز مولى جویان را از هر دو جدا کرد. و ایشان را شاکران خواند و گفت: و سنجْزی الشاکرین جزاء ایشان در ارادت ایشان نیست که ایشان را خود ارادت نیست. ارادت ایشان فداء ارادت حق بود.


به موسى (ع) وحى فرستاد که: یا موسى! خواهى که بجایى رسى، مراد خود فداء مراد ازلى ما کن، و ارادت خود در باقى کن. پیر طریقت جنید وقتى در اثناء مناجات از حق درخواستى کرد، بسرش ندا آمد که: «یا جنید خل بینى و بینک» میان من و تو مى‏درآیى؟ من خود دانم که ترا چه سازد. و چه بکار آید؟


آنچه فرستم بپذیر، و آنچه فرمایم بکن. پس چون بنده را خواستى نبود، رب العالمین وى را به از آن دهد که بنده خواهد، چنان که در خبر است: «من شغله ذکرى عن مسألتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین».


فآتاهم الله ثواب الدنْیا و حسْن ثواب الْآخرة در ثواب آخرت «حسن» گفت: یعنى نیکو است آن ثواب، و در ثواب دنیا آن نگفت. از بهر آنکه ثواب آخرت پاینده است و ثواب دنیا گذرنده، آن بودنى است بر دوام بى‏آفت، و بى‏فتنت. و این بریدنى است عن قریب، هم با آفت و هم با محنت.


و الله یحب الْمحْسنین این محسنان آن شاکرانند که درین آیت گفت.


و جزا که آنجا اشارت کرد محبت است که این جا بیان کرد. و احسان آنست که مصطفى (ص) گفت بجواب جبرئیل: «ان تعبد الله کأنک تراه».


احسان صفت‏مراقبانست، و حال واجدانست، و مقام راضیان است، و نشان دوستان است. محبت خداى ایشان را شعار، و یاد الله ایشان را دثار، و مهر الله ایشان را نثار، نثارى که بر روى جان گویى نگار است، و درخت شادى از وى ببارست، و جان را خوش بهار است!


الا اى خوش نسیم نو بهارى


تو بوى زلف آن بت روى دارى